نتایج جستجو برای عبارت :

سلااااااااام خب میخوام حرف بزنم

سلااااااااام سلااااااااام سلااااااااام سلااااااااام خوبید منم خوبم! اومدم فقط یه سلام بدم و برم اینجا چند روزه داره برف می یاد ولی از دیشب رو زمین نشسته و هنوزم داره می یاد و خدارو شکر بابت این نعمت بزرگ که به ما ارزانی داشته دیشب زنگ زده بودم بابا خیییییییییییییییییلی خوشحال بود و می گفت که اونجام کلی برف اومده  بازم خدارو شکررررررررررررررررر 
سلاااااااااااااااام سلاااااااااام سلااااااااام سلااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که اومدم یه خواهشی بکنم از تمام کسانی که وبلاگ منو می خونند لطفا اگه زحمتی نیست یه نظر کوچولو برا من با هر اسمی که دلتون خواست بذارید و اسم شهرتونم بنویسید حالا بعدا علتشو بهتون می گم الان خیلی فرصت ندارم باید زود برم بعدا می یام توضیح می دم می دونم براتون زحمته ولی منو به بزرگی خودتون ببخشید و این زحمتو متقبل بشید از دور روی ماه تک تکتونو می بوسم
سلام بچه هااااا
خوبید؟
سالمید؟
گفتم بیام یه خبر بدم که زنده ام و اینا یه وقت نگران نشید(اخه کی به تو فکر میکنه) ( عههه اینجوری نگو شاید یکی فکر کنه خوووو حالا) 
براتون تعریف کنم از گندایی که زدم و اینا
خب ماه پیش رفتم کیش پسره که راجبش باهاتون حرف زده بودم واینا رو دیدیم البته به همین راحتی ها نبودا چون که دوست رضا بود خب خودش بد بود
ولی دیدمش کاش نمیرفتم و نمی دیدمش چون حسم صد برابر شد و خب ...
تنهایی کیش بودم و خب ازادی عمل زیادی داشتم  از شانس ر
سلااااااااام :)
+این چه عنوانیه نبات؟ :/
-خب اولین چیزی بود که به ذهنم رسید! :)
***
هر هفته،شنبه ها،میام تو این پست وزن جدیدمو اعلام میکنم! :)
تاریخ شروع:۹۸/۲/۵
وزن شروع نبات:۷۲/۹۰۰
وزن ایده آل نبات:۵۸
هفته اول:71/5
هفته دوم:
هفته سوم:
...
____________________
پ.ن:اگه کسی اینجا هست که رژیم میگیره،میتونه هر شنبه بیاد و وزنشو اعلام کنه،به صورت شناس یا ناشناس :)))
پ.ن:خیلی زود بهت میرسم ۵۸ دوست داشتنی،قول میدم :)♡
مرسی خدا :) 
مرسی نبات :)
زندگی سلااااااااامعنوان اولین مطلبم را زندگی سلام گذاشتم تا به تو دوست خوبم نوید بدهم که میشود هر لحظه به زندگی سلامی دوباره داد و غرق در سلامتی و خوشبختی بود اگر یاد بگیریم از هرآنچه خداوند رحمان در اختیارمان قرار داده درست استفاده کنیم و همسو باشیم با طبیعت وجودی خودمان و بیرون از خودمان؛ در واقع کافیست آداب صحیح استفاده از هر آنچه هست را بیاموزیم و به کار ببندیم، آنگاه شاهد بارش معجزه های بزرگ الهی در زندگی مان خواهیم بود.
اینترنتی که جنابِ جهرمی بصورت رایگان !! و تا پایانِ سال !!! برامون تدارک دیده منو یاد روزگارِ اینترانتیِ ابان میندازه.بزرگوار اومد زحمت بکشه ولی به واقع مارو انداخته تو زحمت.بس که هی مجبور میشم برای خطم بسته بخرم.قدرتی خدا بعد از خرید بسته میبینی اینترنت خط هم سرعت نداره!نمیدونم جریان از چه قراره خلاصه.
یعنی چنان هدیه ای دادن که اصلا نتونستیم ازش استفاده کنیم.اینجاست که باید گفت :
مرا به خیر تو امید نیست جهرمى،شر مرسان !!!!
 
حرف ها دارم،ایا بزن
دیره ولی باید یاد بگیریم وقتایی که باید حرف بزنم، بزنم......مات شدن هیچ وقت بهترین گزینه نیست....تو هیج کجای زندگیم حرف نزدنم برام خوبی یا شانس نیاورده برعکس همیشه مساوی بوده با بدی وبدشانسی مطلق اما هیچ وقت باعث نشده بوده نسبت بهش اونقدری که امروز بدم اومد بدم بیاد میدونم که خیلی زود نمیتونم بهش برسم اما از الان شروع میکنم... حرف بزنم وقتایی که باید.... 
 
میخوام برم باهاش حرف بزنم و از رازهایی ک هیشکی ازش خبر نداره بهش بگم...شنبه بعد اون حرفی که زد حس کردم داره بهم میگه انقدر دور نشو ازم... امروز تو خیابون از بیکاری داشتم به حرفایی ک ممکنه بهش بزنم فکر میکردم...بغض خفه ام کرد..و باریدم..برای سومین بار توی خیابون نفس کم آوردم...باید حرف بزنم...باید برطرف شه این همه سوء تفاهم...باید تموم شه این همه سردی...هعییی
نوشتم تا فردا ک از خواب بیدار شدم یادم باشه که دیشب چه برنامه ای براش داشتم...
این روزا خسته ام و دلم سکوت و آرامش می خواد ... دوست دارم بیشتر فیلم ببینم و کتاب بخونم و به کارای خودم برسم ... دلم نمی خواد زیاد با کسی حرف بزنم ... دلم نمی خواد توی فضای مجازی باشم و با آدمایی حرف بزنم که هر کسی توی یه حال و هواییه ... دلم می خواد با خودم حرف بزنم ... دلم می خواد غرق بشم توی دنیا خودم ... سعی می کنم اینجا بیشتر بنویسم ... اینجا خلوت دل انگیز منه ... 
و این آخرین فرصت برای رویا دیدن است ... چقدر دوست دارم امشب در آغوش رویاها گم شوم ... و به بیکرانه دریاها سفر کنم و روی ابرها قدم بزنم ... ماه را بغل کنم و عطر مهتاب را نفس بکشم ... به پروانه ها زل بزنم و از روی رنگین کمان سر بخورم ... و آنگاه به چشمک ستاره ها زل بزنم ... در اقیانوس عشق غوطه ور شوم و تمام احساسات وجودم به جز دوست داشتن را دور بریزم ... و هیچ عضوی به جز چشم برای زل زدن نداشته باشم ... در خلا عشق بمانم و هیچ چیز لمس نکنم ... چه رویاهای قشنگی هستند
#انیمیشن #شاهزاده_رومکارگردان : هادی محمدیانرده سنی : ۱۰+
سلااااااااام میلاد آقامون امام زمان (عج) مبارک باشه
امشب قصه ای زیبا رو به تماشا خواهیم نشست ☺️قصه ی عاشقی ❤️ و دلدادگی بانویی پاک دامنو مسیحی از سلاله شمعون از حواریون حضرت مسیح  که با مردی از نوادگان پیامبر اسلام ازدواج میکندو ثمره این ازدواج فرزندی نیک سرشت استکه در آینده ای نزدیک جهان راپر از عدل و داد خواهد نمود
لینک تماشای آنلاین :
https://b2n.ir/095375
به وقت تعطیلات
https://eitaa.com/tatilat98
سلااااااااام :)
+این چه عنوانیه نبات؟ :/
-خب اولین چیزی بود که به ذهنم رسید! :)
***
هر هفته،شنبه ها،میام تو این پست وزن جدیدمو اعلام میکنم! :)
تاریخ شروع:۹۸/۲/۵
وزن شروع نبات:۷۲/۹۰۰
وزن ایده آل نبات:۵۸
هفته اول:
هفته دوم:
هفته سوم:
...
____________________
پ.ن:اگه کسی اینجا هست که رژیم میگیره،میتونه هر شنبه بیاد و وزنشو اعلام کنه،به صورت شناس یا ناشناس :)))
پ.ن:خیلی زود بهت میرسم ۵۸ دوست داشتنی،قول میدم :)♡
مرسی خدا :) 
مرسی نبات :)
سلااااااااام :)
+این چه عنوانیه نبات؟ :/
-خب اولین چیزی بود که به ذهنم رسید! :)
***
هر هفته،شنبه ها،میام تو این پست وزن جدیدمو اعلام میکنم! :)
تاریخ شروع:۹۸/۲/۵
وزن شروع نبات:۷۲/۹۰۰
وزن ایده آل نبات:۵۸
هفته اول:71/5
هفته دوم:
هفته سوم:
...
____________________
پ.ن:اگه کسی اینجا هست که رژیم میگیره،میتونه هر شنبه بیاد و وزنشو اعلام کنه،به صورت شناس یا ناشناس :)))
پ.ن:خیلی زود بهت میرسم ۵۸ دوست داشتنی،قول میدم :)♡
مرسی خدا :) 
مرسی نبات :)
سلااااااااام...
اینم از اولین پست love your self اسمشو love your self  گذاشتم چون تو این وب فقط میخوام بگم خودتو دوست داشته باش...وجودتو...زندگیتو...هدفتو...آرزوهای توی سرتو...برای همشون بجنگ و به دست بیارشون...
از لحظه لحظه زندگیت لذت ببر
*نکاهی به سطرهای بالا میاندازدفکر میکند و میگوید:بیشعور تو که هنو خودت رو هم نمیشناسی چه برسه به آرزوهاتچرا زر میزنی؟؟؟ اصلا تو میدونی تلاش چیه؟؟؟*
خب خب اینو ولش کنید یکم بهش بی توجهی کنید راهشو میکشه میرع...به هر حال اینکه
م همه جا بلاکم کرده. باورم نمیشه، غمگینم، دلم می‌خواد باهاش حرف بزنم، با یکی حرف بزنم
پووووف حوصله‌ام از زنده بودن سر رفته
خیلی نامرده... بعد اونهمه رابطه... چیکار دارم خب؟ یه لایک تو اینستا ... چرا اینجور نامرد آخه؟
همشون همینن، تهش بلاکت می‌کنن و تمام . 
تشخیص نمیدم که داشتن مسخره ام میکردن یا نه.
فقط دلم میخواد بشینم وصیت نامه ام رو بنویسم و یه برچسب خوشگل بزنم تهش و چشمام رو ببندم و لبخند بزنم و همین. 
چرا نمیشه همه اش؟ این دنیا دریای خونه. نمیتونم بیشتر از این توش بمونم، چرا درک نمیکنن؟ چرا تموم نمیشه؟  
#انیمیشن #شاهزاده_رومکارگردان : هادی محمدیانرده سنی : ۱۰+
سلااااااااام میلاد آقامون امام زمان (عج) مبارک باشه
امشب قصه ای زیبا رو به تماشا خواهیم نشست ☺️قصه ی عاشقی ❤️ و دلدادگی بانویی پاک دامنو مسیحی از سلاله شمعون از حواریون حضرت مسیح  که با مردی از نوادگان پیامبر اسلام ازدواج میکندو ثمره این ازدواج فرزندی نیک سرشت استکه در آینده ای نزدیک جهان راپر از عدل و داد خواهد نمود
لینک تماشای آنلاین :
https://b2n.ir/095375
به وقت تعطیلات
https://eitaa.com/tatilat98
دلم می‌خواد باهات حرف بزنم...قد یه عمر حرف روی دلم سنگینی می‌کنه!دلم می‌خواد باهات حرف بزنماما نمی‌‌دونم چجوری شروع کنم؟از کجا بگم؟چطور بگم؟ که تو دلخور نشی ازمدلگیر نشی...کاش می‌شد حرفامو بریزم توی چشمامتا از چشمام بخونی...کاش...یه کوه حرف روی دلم سنگینی میکنه
دلم می‌خواد باهات حرف بزنم...قد یه عمر حرف روی دلم سنگینی می‌کنه!دلم می‌خواد باهات حرف بزنماما نمی‌‌دونم چجوری شروع کنم؟از کجا بگم؟چطور بگم؟ که تو دلخور نشی ازمدلگیر نشی...کاش می‌شد حرفامو بریزم توی چشمامتا از چشمام بخونی...کاش...یه کوه حرف روی دلم سنگینی میکنه...
اهنگ حتی فکرشم نکن یه روزی جا بزنم ( پازل بند) با کیفیت 320 و لینک مستقیم با متن
دانلود اهنگ جدید پازل باند با نام حتی فکرشم نکن یه روزی جا بزنم با عالیترین کیفیت همراه با شعر و تکست
متن آهنگ دنیام شدی رفت پازل بند. حتی فکرشم نکن یه روزی جا بزنم مینویسم امضا میکنم میمونم عاشقی سخته خودم میدونم تو کاریت نباشه بیا سرتو ... دانلود آهنگ جدید پازل باند دنیام شدی رفت Download New Music ... حتی فکرشم نکن یه روزی جا بزنم ✧ مینوسیم امضا میکنم می مونم
دانلود آهنگ جد
برای همه نوشتم و بی اون که خبر داشته باشند براشون قصه بافتم.
اما برای تو نه. هیچ وقت ننوشتم و فعلا هم نمی نویسم.
نه این که حرفی نباشه. 
اما حس تلخی این فکر که یه روز تو هم نباشی و من بعد تو این نوشته ها رو بخونم خیلی بیشتر از بقیه وقتاست. 
شاید هم به خاطر این امید لعنتیه. امید به این که یه روز کنار خودت بشینم و این حرفا رو بزنم. تو چشمات زل بزنم؟ نه نمی تونم :)
تو هم سکوت کردی و من از پس این سکوت هنوز آرامشت رو حس میکنم. کاش این آرامشت برای هیچ کس دیگه
تصمیم داشتم 28دی برای دوساله شدن وبلاگم یه متن بنویسم بعد دیدم چیزی برای نوشتن ندارم. دلیلی که باعث شد این وب را بزنم انقدر حقیر که سعی دارم فراموشش کنم وبه جاش دلایل جدیدی جایگزین کنم. تصمیم داشتم همه ی حرفاما اینجا فریاد بزنم بدون سانسور باهویت جدید دختری باگوشواره های مرواریدی اما نشد تقصیر خودمه به این فکر نکردم که حتی اگه اسم خودم وکسایی که در موردشون مینویسما تغییر بدم بازم چیزی عوض نمیشه بازم خودمم باهمون شخصیتی که داشتم بازم  نمیتون
نوشته‌هاتو ازم گرفتی. حالا من چجوری دووم بیارم؟ به چی چنگ بزنم که نگهم داره؟ با چی خودمو گول بزنم که حس نکنم از دست دادمت؟ با چی دلتنگیامو پس بزنم؟ تا کی بیام اینجا بنویسم و کات کنم؟ تا کی بنویسم دلم برای کوچیک ترین چیز‌ها هم تنگ شده و کات کنم؟ دلم برات تنگ شده. دلم برای حرف زدن باهات تنگ شده. دلم تنگ شده. یزدانی تو گوشم میخونه  تو با دلم چه کردی که در زمان ندیدم. حالا که میدونم نباید بهت پیام بدم دیگه دلم خیلی تنگ میشه. غرور و این کسشرام برام مه
دلم گرفت بود ،میخواستم برم هم چیزی که لازم داشتم رو بخرم هم یکم قدم بزنم اما به جونم زهر شد ،اخه این چه کشوریه اول یه پرشیا سفید  گیر داده بود بهم بعد یه جوونک لات ، اشکم در اومده بود به سوپر مارکت سر کوچه پناه بردم که دست از سرم برداره ،بعد هم که رفت تا خونه دویدم ، هنوز هم دلم گرفته دلم میخواد زار بزنم از این شرایطی که دارم ،هر دفعه هیراد گفته بود قبل هفت نرو بیرون گوش نداده بودم این هم شد نتیجه اش ... 
خدایا! خسته ام
چند دقیقه ای را بیا پایین!
دلم می خواهد بیایی پایین کنارم بنشینی، سَرَم را روی زانوهایت بگذارم و دو سه ساعتی را در سکوت و آرامش بخوابم...
بعد آراااام بیدار شوم. کنار هم بنشینیم، دو فنجان چای بنوشیم و باهم حرف بزنیم...
اما از آنجا که من کوچیکتر و خیلی خیلی کم طاقت هستم، اجازه بده اول من صحبت کنم. دوست دارم انقدر حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم تا تماااام این دلتنگی ها را بیرون بریزم. تماااااام ریز و درشتی که در این دل آشفته لانه کرده ا
دلم میخواست پسر بودم الان میرفتم بیرون یکم دعوا میکردم داد میزدم سیگار میکشیدم چهارتارو میزدم کتک میخوردم یکم ازراین فشاری که الان رومه کم میشد.
ولی حالا دختر شدم نه تنها نمیتونم هیچ حرفی بزنم بلکه ساکت باید بشینم و با ملایمت کارایی که چپ و راست بهم میگن با مهربونی انجام بدم چون اگه یکم تن صدام بالا ببرم یا لحن جدی حرفی بزنم چون نمیدونن چمه بازخواست و مجازات میشم.
دختر بودن سخته لااقل برای من عصبانیتم با ریختن طرفها تو طرف شویی خالی کنم یا ب
دوس دارم با یکی حرف بزنم...
نمی‌دونم درباره چی!... فقط دوس دارم حرف بزنم...
شاید یه دلیلش اینه که کلا ما ایرانیا دوس داریم درباره هرچیزی اظهار فضل کنیم!
یعنی یه نفر یه چیزی بگه، بعد ما درباره‌ش نظر بدیم... بریم توی فاز سخنرانی...
واقعا الان نیاز دارم! خیلی وقته موندم توی خونه و نتونستم دوستان رو مستفیض کنم!
دلم میخواد یه شب بشینم برات حسابی غر بزنم
ولی انقد خسته ام که هنوز شروع نکرده خوابم میبره
صدالبته دیگه شک دارم به اینکه صدامو بشنوی
یه جوری شده که انگار منی وجود نداره
یه جوری که دیگه دلم نمیخواد حتی حرف بزنم باهات...حرف معمولی
این همه تفاوت...چرا؟
میدونی چیه؟
خر ما از کره گی دم نداشت... شما که بی خیال مایی
منم بی خیال غر زدن میشم
...
الان دلم میخواد سرمو از پنجره ببرم بیرون و فقط فوش بدم ...
.
.
.
خب الان نظرتون برای رهایی از این خاموشی وسط اتوبان چیه ؟
چقد من احمقم :)
یه جایی که سال تا ماه کسی بهس سر نمیزنه دارم سوالِ فوری فوتی میپرسم ! به این میگن عدم تشخیص وسیله ارتباط جمعی ! همون بحث احمقانه ای که کلی با دهقان کردم و اخرم منو انداخت :)
کلا به نظرم ادم باید یه طوری رفتار کنه که کمتر تو چشم باشه چه تو فک و فامیل و خانواده چه بین دوست و آشنا چه بین غریبه ها ... کلا یه حالت کم پیدایی :)
انگار هر تکه مو جایی ,جا گذاشتم .باید جمع شون کنم و بذار مشون سرهم و خودمو دوباره بسازم .
نیاز دارم که حرف بزنم .بسیار حرف بزنم و از این حجم سنگین درونم کم بشه .ازین بی قراریها ..
فرصت کمی دارم ..اندازه یک قدم تا مقصد وبه همون اندازه تا ناامیدی ..
پ ن:عاشقانه ها همینش غم انگیزه .بعد از عشق رسیدن به فراغ .خدا صبرت بده
درستش این بود که تو یه سالن چندهزارنفره واسه ملت کنسرت اجرا می‌کردم نه این که کل شب رو با تِی واسه در و دیوار آشپزخونه چهچهه بزنم و برقصم، آخرشم واسه تشویق خودم دست و سوت بلبلی بزنم!
[پاچه های شلوار گُل‌گُلی مامان‌دوز را پایین می‌کشد و پشت‌چشم ‌نازک‌کُنان از آشپزخانه خارج می‌شود]
خب ددیم دعوت کرد که این چالشو بدم ~¿~
۱. اتاقمو اون مدل کاغذ دیواری که میخوام بزنم 
۲. فن ساین و کنسرت برم 
۳. آلبومای از زمان دبیوت تا آخرین آلبوم رو تمام ورژناشو داشته باشم
۴. دنسر شم 
۵. ددی و مامیمو ببینم 
۶. یه دفعه از نزدیک رامتینو بزنم ()
۷. اتاقمو از زیر بنا مرتب کنم
۸. سرویس اتاق خوابمو عوض کنم
۹. یه عاالمه کیک بستی و نوتلا بخورم ...
۱۰ . با دوستام برم بیرون
 
چرا اینقدر دایره ی دوستام زیادن چرااا؟
دلم نمیخاد با هیچکدومشون حرف بزنم... نه ببینم... هیچی نشه پقی میزنم زیر گریه... دست خودم نی میزنم زیر گریه. گریه ای که بعدش همه چی دوبرابر خراب تره.
به چه زبونی بهتون بگم نمیخام باهاتون حرف بزنم و ناراحت نشید؟ سه باره اومدی پیویم سکوت تحویل گرفتی برو دیگه هروقت حالم خوب بود بهت پی ام میدم حرف بزنیم.
میخام تنها باشم. بخواید نخواید فقط شادیهام با شماس... اصن خواستن شما مهم نی... من نمیخام غمامو جز اون نفرات انگشت
پا شدم زنگ بزنم خونه، حرف بزنم یه کم دلم باز شه. برادر عزیز گوشی رو برداشت و با بی حوصلگی تمام گفت کسی خونه نیست، منم خوابم...این دور از مرام و معرفته :)
فردا برمیگردم خونه، چشم من رو دور دیدن :)
نمی دونم چرا از وقتی در شرف ازدواج قرار گرفته دیگه محل نمی ده :)
مادر جان بعدش زنگ زد البته، میگفت چند ساعت پیش میخواسته زنگ بزنه ولی برادرزاده های عزیز تنظیمات گوشیش رو بهم ریختن، نتونسته زنگ بزنه. خیالم راحت شد :)
یکی امروز گفت باز خوبه تو این شرایط، کنکوری نیستم.
عمیقا به فکر فرو رفتم؛ فکر اینکه چطور میشه بدون درد و خونریزی مرد :|
+ انگیزه امروزمو میدونید چی ساخت؟ آهنگ «من ادامه میدم» یاس. آقا چقد این بشر خوبه.
+ دیگه هیچی پیدا نمیکنم که ضد عفونیش کنم :))) موهام مونده فقط که خب اگه الکل بزنم منطقاً به لقاءالله می پیونده. اگه نمی پیونده بگین بزنم.
+ راستش امروز فهمیدم که چقد خوشبختم! جدی میگم‌.
گاهی وقتا دلم از دستت خیلی ناراحت میشه، ولی اصلا نمیتونم باهات حرف بزنم، نمیذاری باهات حرف بزنم، زود ناراحت میشی، زود کوچیکم میکنی، زود حق حرف زدن و اظهار نظر رو ازم میگیری.... حتی اگه این جمله ها رو‌هم بگم اول به چیزی که تو فکر خودته فکر میکنی نه ناراحتی که تو دل منه
من میمونم و یه دنیا غم و یه شب که صبح نمیشه بگو براش چیکار کنم
این چه عشقیه که بغضم میگیره و نمیتونم هیچی بگم؟ 
میخوام حرف بزنم،راجب آدمایی که اومدن تو زندگیم،بعضیاشون موندن،بعضیاشون رفتن،بعضیاشون با دروغ منو شکستن،به هرحال...حالا میخوام حرف بزنم
میخوام بگم که چقدر از تعداد آدمایی که برام مهم بودم کاسته شده،آدمی که عاشقش بودم و اولین عشق واقعی زندگیمو باهاش تجربه کردم،و حالا اثری ازش تو زندگیم نیست...شاید حتی خودم خواستم که نباشه...اینجوری بهتره،انتظار آدما رو پیر میکنه...میخوام بگم یاد گرفتم دیگه بهش فکر نکنم...یاد گرفتم هروقت لازم باشه فراموش کنم
گشنه بودن یک دردسره،افطار خوردن و پر شدن شکم هزار دردسر :))
هرچی دیشب از شدت غصه و اندوه نتونستم غذا بخورم امروز تلافیشو درآوردم.
ب مامان میگم من مناسب زنان نیستم.خیلی اجیته و بداخلاق و طلبکارن.من نمیتونم با مریض و همراه مریض بد حرف بزنم.بیچاره مریضمون EP بود داشت گریه میکردم رفتم طبق اردر چک پالس توسط اینترن هر دوساعت!!! پالسش رو چک کنم که دیدم چشماش پره اشکه.دستشو گرفتم نزدیک بود خودمم بزنم زیر گریه با ثدای بغض آلود بهش گفتم ما حواسمون بهت هس خ
سلااااااااام :)
ما با آرزوهامون زندگی می کنیم... 
شب ها با عشق آرزوهامون گاهی لبخند میزنیم،ساعت ها با خیالشون غرق عشق و خوشی میشیم :) صبح ها با یادِ آرزوهامون امید و انگیزه میگیریم.
ما با آرزوهامونِ که بزرگ میشیم :)
موافقِ آرزو کردن هستید؟ :)
من این روزا رو خیلی دوست دارم...خیلی قشنگن :)
از اون روزاست که دوست دارم مدام آرزو کنم :)
[خدایا مرسی]
تا وقتی خدا هست...تا وقتی فرصت زندگی کردن دارید...بیاید آرزو کنید :)♡
خدا بزرگه...

+بیاید زیر این پست سه تا از بز
اگه قرار بود علاوه بر کادوی اصلی تولدتون، یه چیزی هم بهتون بدن که طرف مقابل اون رو خودش درست کرده، دوست داشتید چی باشه؟
+ من خودم دوست داشتم بلد باشم ساز بزنم و یه چیزی براش بزنم و ضبط کنم که فقط مال اون فرد باشه، اما بلد نیستم.
امروز روز دوستیه؟!از میم فاکتور میگیرم و میگم :
دلم یه دوست فهمیده و قابل اعتماد میخواد
بتونم حرف بزنم باهاش بدون اینکه قضاوتم کنه.از هر چی اذیتم میکنه بگم و خیالم راحت باشه که یا منو میفهمه یا راهکار خوبی برام داره
نمیدونم
همه ی آپشنهایی که یه دوست خوب داره
من دلم یه دوست خوب میخواد
خوب واقعی. نه خوب نصفه نیمه
به اندازه موهای سرم آدم دور و برمه اما یک دوست دلخواه ؟ نیست
و به اندازه یک عمر شاید ، میتونستم باهاش حرف بزنم اما حالا؟ تنهام و ساکت
#سحرنوشت ۲حرف زدن خوب است. گاهی فکر می‌کنم آدم اگر حرف نزند دق می‌کند، در خود می‌پوسد. اما من دلم می‌خواهد با تو حرف بزنم. دلـ⁦❤️⁩ـم می‌خواهد بنشینم کنارت و زل بزنم توی چشم‌های آشنایت و با ذوق برایت حرف بزنم. هی درد دل کنم و هی تو سربجنبانی و آرام بگویی: «می‌دانم، همه را می‌دانم» آن وقت است که تمام اصول روانشناسی مکالمه را دور می‌ریزم و عاشق همین «می‌دانم» گفتن‌های وسط کلامت می‌شوم. اصلا همین که تو می‌دانی کافی‌ست، گفتن من فقط بهانه
میگوید
_ مریم جان حیف شما نیست چرا از کار انصراف دادی؟ واقعا باید از قلمت استفاده کنی؟و...
می مانم جوابش را چه بدهم مثلا زل بزنم توی چشم هایش و بهش بگویم شاید ولی من با مدیر نشریه ای که اصلا ازش خوشم نیاید نمی‌توانم کار کنم. یا مثلا بهش بگویم من که با نوشتن مشکل ندارم، مشکل‌م خودِ خود شما هستین.
ولی حیف بلد نیستم انقدر رک و راحت حرفم را بزنم. در عوض عین یک قرص حرفم را قورت می‌دهم و یک لیوان آب هم برای راحت تر پایین تر رفتن‌ش می‌خورم. و عوارضش را
قرار بود ننویسم، چهل شماره یا حداقل چهل روز. یعنی قرار بود بنویسم و منتشر نکنم. ولی دیشب خیلی احساس خفقان می‌کردم. دوست داشتم کسی با من حرف بزند و خودم نمی‌توانستم با کسی حرف بزنم. تصمیم گرفتم پستی که می‌نویسم را منتشر کنم و بعد دوباره پی چهل شماره را بگیرم. اما نمی‌توانستم حرف معمولی بزنم، این شد که شروع کردم حرف‌هایم را در شعر ریختن. اینطوری گویا مستقیما با کسی حرف نزده‌ام. اما احساس خفگی بیشتر شد، چون نمی‌توانستم مثل آب خوردن شعر بگویم.
بیشتر از یک ساله که دلم می خواد برم هزار پیچ(بام گرگان) داد بزنم تا تخلیه شم اما نمیشه.
مدت هاست دلم می خواد برم شهربازی جیغ بزنم تا تخلیه شم اما نشده.
وسط گیر و دار نزدیک شدن نهایی و کنکور و... دلم میخواد برم گلیداغ توی طبیعتش کتاب دروغ های کوچک بزرگ رو تموم کنم اما نمیشه.
تف به همه نشدن های لعنتی تخمی.

امروز خوب بودم اما نمیدونم از در خونه که وارد شدم بی دلیل دلم گرفت. دوست دارم های های گریه کنم و یکی دست بکشه به موهام. این آدم از خونوادم نیست قطعا
دیروز داشتم آلبوم عکس هامو عوض میکردم و به این فکر میکردم قشنگی عکسی که گرفته میشه به اینه که چاپ بشه و توی آلبوم عکس‌ها جا بگیره نه اینکه توی گوشی و لپتاپ بمونه و فقط برای پروفایل استفاده بشه! دلم میخواد عکس هام رو چاپ کنم و بذارم توی آلبوم و گاهی این گذر عمر رو ورق بزنم و لبخند بزنم شایدم از دلتنگی آه بکشم. 
خیلی وقته از خودم عکس نگرفتم و نگرانم نکنه از این دهه ی زندگیم توی آلبومم عکسی نداشته باشم. 
دلم میخواد یکیو بگیرم بزنم
اینقدر بزنم اینقد بزنم اینقد بزنم که گریم بگیره
که این بغض لعنتی بزنه بیرون راحت شم
دلم میخواست الان یه ستاره بودم تو تیکه از کائنات و رفتن یه پسر بچه با مو های طلائی به سمت کره زمین رو نگاه میکردم و بهش میگفتم شازده کوچولو لبخندِ عشقت به زمین نبر.بهش بگم که زمین درد مشترک ما شد،چون نغمه نبودیم که بخوانیم هم را و صدا نبودیم که شنیده شویم .بگویم مشکل ان بود که من با او حرف زدم ،در حالی که ستاره بودم و باید با کهکشان سخن
صبحی قلبم مچاله شد ، دلم میخواست همونجا تموم میکردم این زندگی رو . اینقدر شوکه شدم که تموم کانال ها رو گشتم ، به تموم پیچ ها سر زدم ؛ دوست داشتم یکی بگه اشتباهه ، یکی بگه و درد این قضیه کمتر بشه .. دوست داشتم بشینم زار بزنم .. درد داره ..درد 
خدا رحم کنه .. دیگه هیچ چیزی نباید بگم ، درمورد هیچ چیزی نباید حرف بزنم .. 
قلبم بدرد اومده و نفسم گرفته ، آرامشم بهم ریخته ، داغونم داغون
دلم میخواد برم عین ماه رمضونی سجادمو پهن کنم و چادر گل گلیمو مثل شبِ اول قدری بزارم سرم و از ته دل زار بزنم ...
دلم میخواد زار بزنم بگم جز تو دیگه هیشکی نیست و من تنهای تنهام ‌...
دارم دق میکنم دق...
من آرزوی مردن نمیکنم ها 
میشه فقط منو زودتر ببری؟ ببر ! منِ بی هدف بی انگیزه بی آینده رو ببر پیش خودت تا بیشتر از این رسوا نشده...
خدایا میبینی وضعِ من چطوریه؟!
میبینی نه...
میدونم خیلی خوبی...
قلبم بدرد اومده و نفسم گرفته ، آرامشم بهم ریخته ، داغونم داغون
دلم میخواد برم عین ماه رمضونی سجادمو پهن کنم و چادر گل گلیمو مثل شبِ اول قدری بزارم سرم و از ته دل زار بزنم ...
دلم میخواد زار بزنم بگم جز تو دیگه هیشکی نیست و من تنهای تنهام ‌...
دارم دق میکنم دق...
من آرزوی مردن نمیکنم ها 
میشه فقط منو زودتر ببری؟ ببر ! منِ بی هدف بی انگیزه بی آینده رو ببر پیش خودت تا بیشتر از این رسوا نشده...
خدایا میبینی وضعِ من چطوریه؟!
میبینی نه...
میدونم خیلی خوبی...
 
 
 همه چیز از فایده افتاده است انگار... نه از سکوت و نه از تکلّم آبی گرم نمی‌شود... می‌توانم برای سالها با خودم عهد ببندم که صم بکم باشم ولی آخرش چه؟ باید چه کرد؟ می‌خواهم بنویسم چیزی را که نمی‌دانم چه چیزی است و جالب اینکه می‌نویسم و نمی‌دانم چرا، فایده‌اش چیست؟ سکوت می‌کنی که چه چیز را بگویی، سکوت می‌کنی که چه چیز را نگویی، می‌خواهم فریاد بزنم امّا عارم می‌آید، دیگران چه گناهی کرده‌اند که با لحن نخراشیده‌ی گنگ من از خود بیخود شوند؟
یه خستگــی عجیبی دارم انگـاری کوه کندم ولی سامونش میدم نمیذارم همچی همینجوری بمونه صد در صد !!
خستگیامو در میکنم آخرش به همین زودی زودم سامونش میدم ...
همین روزاس که دیگه وقت فکر کردن درمورد همه چیز رو ندارم اینجوری ذهن محدود با آدمای محدودتـــر !
آخر هفته هام پر ، سه روز در هفتمم پره پره !
یکم سخته دس به پس اندازم بزنم ولی چاره ای جز این نیست ، دلم نمیخواد برا چیزایی که ارزش نداره کم بیارم تو زندگی و به همین آسونی جا بزنم ...
با گذشت ۲-۳ هفته از اون دعوا و فشار عصبی هنوز نمیتونم بخوابم و هرشب خواب دعوا و قتل و... میبینم . هنوزم دلم باهاش صاف نیست و دوست ندارم باهاش حرف بزنم حتی یک مقدار پول دارم میخوام با کمکش لپ تاپ بخرم ولی تو ذهنم کلا قیدش زدم چون نمیخوام باهاش حرفی بزنم . به جز سلام ذاتا هیچ حرف دیگه ای باهاش ندارم . دلم میخواد یا این زندگی تموم شه یا عمر من . چون واقعا درعذابم دیگه تحمل دعوا ندارم ... حالم خوش نیست :( 
از کلاس پنجاه ساعت یک میلیون و دویست هزار تومانی + ۲۰۰۰۰۰ تومان لوازم نقاشی رو سفال براتون گفتم؟ 
بعد تصمیم گرفتم برم کلاس نقاشی 
شماره تلفنش رو هم برداشتم 
اما 
یک هفته شاید هم ده روزه که دلم نمی کشه زنگ بزنم 
با اینکه از ترکیب رنگ ها کنار هم خوشم میاد 
اما 
استعداد نقاشی می دونم ندارم 
دلم سه تارمو میخواد...

ولی خوب به اعصاب خردیش نمی ارزه :) 
شاید آخرش زنگ زدم به اون کلاس نقاشی 
نمی دونم

راستی 
یک کار مثبت کردم
سررسید خریدم تا خرجامو توش بن
آمدم غر بزنم به جانِ تابستان، اما دیدم چه فایده دارد؟ نالیدن من که این روزهای طولانی داغِ بی‌حوصله را خلاصه نمی‌کند. با ارادت به همهٔ میوه‌های رنگینش، چه می‌شد اگر ذره‌ای از دلبرانگی هوای پاییز را هم با خود داشت...؟ ابری، سایهٔ خنکی، نم بارانی؟ آخ پاییز، پاییز برگ‌ریز... کاش کسی مرا همین لحظه، به یک نقطهٔ خنک و خوش آب و هوای کشور می‌رساند؛ شرایط سفر اگر مهیا بود. نیست اما. باید گذاشت این تابستان هم، با همهٔ سنگینی‌ و پر زوری‌اش، از بی‌نفس
قوه اظهار نظرم داره کور و کور تر میشه ...
به حدی که دیگه برای کوچیک ترین مثال هیچ اعتماد به نفسی برای بیان نظرم ندارم...همش حس میکنم اطلاعات کافی برای حرف زدن راجع به اون موضوع رو ندارم ...میرم میخونم ...سرچ میکنم ...در‌میارم و وقتی قراره حرف‌ بزنم دیگه بقیه نظرمو نمیخوان...!میدونید چی میگم؟
یه حس بدیه ...حس اینکه من هیچی نمیدونم ...!
من نمیدونم...
حتی توی کلاسهایی که میرم ...حتی تو دانشگاه و راجع به حقوق ...من هیچی نمیدونم...!چطور باید راجع به مبحثی که اشر
سلااااااااام سلااااااااام سلااااااام سلاااااااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که شاه گل اینا سه روز بود نظر .آباد بودند و روز اول حیاطو موزاییک کردند روز دوم و سوم هم خرده کاریها رو انجام دادند و دیروز دیگه ساعتای پنج اینجورا کارشون تموم شد و سوارشون کردیم و بردیم گذاشتیم دم خونه شون و خلاصه کارای بنایی خونه تموم شد و موند یه گچ کار بیاد سوراخ سمبه هارو ببنده و بعدشم یه نقاش بیاد در و پنجره ها و دیوارارو رنگ بزنه تا کار کاملا تموم شه
این روزا دارم روی خودم کار میکنم که برای انجام کارهام برنامه و نظم داشته باشم . دلیل اصلی اینکه من امسال رتبه خوبی تو کنکور نیاوردم این بود که به برنامه م خوب عمل نمیکردم و پایبند نبودم . البته دلایل دیگه ای هم داشت ولی این دلیل مهمترینشون بود . حالا دارم روی خودم کار میکنم تا توانایی عمل به برنامه رو پیدا کنم چون واقعا تو زندگی لازمه .دلیل اینکه تو این دوماه به وبلاگ ها سر نمیزدم یا پست نمیزاشتم همین بود . از این به بعد هم نمیدونم چقدر میتونم سر
دیروز با یکی از دوستها صحبت میکردم به این نتیجه رسیدم که من باید یه فکری برای حرف زدنم بکنم. این که جوری حرف بزنم که برداشت اشتباه ازش نشه و البته درست و با اصول حرف بزنم و صمیمیتمو بذارم برای همون تعداد افراد معدود که منو میشناسنو برداشت اشتباهی از حرفام ندارن. تصکیم گرفتم با اصول حرف بزنم و فکر کنم راجع بهش و هرچیزی نگم. احتمالا اولش این برداشت بشه که خب یا خودمو گرفتم یا چی شده که تغییر کردم اما مهم نیست مهم این تغییر. اینجوری بهتره دیگران د
دیشب خواب تو را دیدم.میان مزرعه کوچک و سبزت نشسته بودی و تند تند حرف می‌زدی، با همان لهجه بامزه و شیرینت. از رویاها و آرزوها و آینده و تلاش.توی خواب مدام می‌پرسیدی و جواب نمی‌دادم ،فقط لبخند احمقانه‌ای می‌زدم.دهانم را باز می‌کردم تا جواب بدهم اما صدایی خارج نمی‌شد و نمی‌توانستم بگویم چقدر دلم می‌خواهد حرف بزنم.
میم نازنین
تمام دیشب توی خواب دلم می‌خواست حرف بزنم، از روزمرگی‌ها و دلتنگی‌ها و ترس‌ها.از اینکه شبیه همان آدم‌های احمقی ش
سلااااااااام :)
ما با آرزوهامون زندگی می کنیم... 
شب ها با عشق آرزوهامون گاهی لبخند میزنیم،ساعت ها با خیالشون غرق عشق و خوشی میشیم :) صبح ها با یادِ آرزوهامون امید و انگیزه میگیریم.
ما با آرزوهامونِ که بزرگ میشیم :)
موافقِ آرزو کردن هستید؟ :)
من این روزا رو خیلی دوست دارم...خیلی قشنگن :)
از اون روزاست که دوست دارم مدام آرزو کنم :)
[خدایا مرسی]
تا وقتی خدا هست...تا وقتی فرصت زندگی کردن دارید...بیاید آرزو کنید :)♡
خدا بزرگه...

+بیاید زیر این پست سه تا از بز
ساعت ۱۲ است. و من هنوز از جام بلند نشدم. حتی بلند نشدم گوشیم که سه درصد بیشتر شارژ نداره بزنم به شارژ. حوصله کار کردنم نمیاد نمیدونم چرا. یعنی بقیه هم اینجوری میشن؟ دلم میخواد کار کنم اما اصلا دستم نمیره. خوابم میاد هیشکیم خونه نیست کسی به من کار نداره. هرچند صبح مامان قبل رفتن بیدارم کرد اما دوباره خوابیدم. دلم یه اتفاق خوب میخواد. ولی تا خودمو تغییر ندم نمیفته. حرفی ندارم که بزنم فقط بی اندازه ناراحتم از خودم از این وضعیت. یعنی میتونم دوباره س
مثلاً از خودش می‌پرسه من چرا باید یه نفر رو احتیاج داشته باشمکه باهاش دو کلمه حرف بزنم؟خودم با خودم می‌تونم بیشتر از دو کلمه با خودم حرف بزنمو حرفای خودمو راحت‌تر بفهمم.اگه کسی به اینجا برسه،دیگه نه دنبال کسی می‌گرده، نه انتظار کسی رو می‌کشه...+داستایفسکی
یه تغییر..
امیدوارم بتونم 
حالا بیشتر میام میگم..
فعلا یه کتابو میخام شروع کنم به اسم 
لطفا موفقیت را باور کنید ..
میخونم و میخونم و میام نظرمو میگم
قطعا نباید جا بزنم
اره گریه اره
ولی جا زدن اخه؟ 
انقدر تو دلم رویاها دارم ک نباید خرابش کنم این همه سختی نکشیدم ک تو دانشگاه جا بزنم 
قطعا من مسولم نسبت به تک تک جمله هایی که تو دانشگاع باید یاد بگیرم تا موفق شم.
یه سری ویژگی های اخلاقیمم باید تغییر بدم.
تو بیان هم بیشتر بیام✌
دلم واسه فضای بجه های ق
امروز یکسال از زمانی که وبلاگ زدم می گذره. هرچند، برای خودم انگار سه چهار ماهی بیشتر نگذشته. اینجا رو زده بودم که بیشتر بنویسم، که بیشتر حرف بزنم. اما همراه شد با اتفاق هایی که باعث شدن بیشتر و بیشتر سکوت کنم و برگشتم به دفترچه نویسیم. اینجا،نشونم میده واقعا زمان چقدر زود میگذره. بیشتر مینویسم، یا حداقل سعی می کنم بعضی نوشته هام رو جوری که خدارو خوش بیاد اینجا هم بذارم. نمیتونم بگم الان به چشم وبلاگ یکساله بهش نگاه میکنم چون نمیکنم. بیشتر شبیه
...
+(ارسال تصویر صفحه روشن تلویزیون وسط تاریکی سالن)
× فوتبال میبینی
+ والنسیا-رءال
× در تاریکی
+ بله
× تنهایی
+ بعله
× مزاحم نباشم
+ نع بابا، چه حرفیه. والنسیا همچین مالی نیست. گل به خودی زد دقیق هشت بازی
× مثلا بریم کلبه من چرت بزنم تو هی گوشت به فوتبال باشه بالا پایین بپری. بعد من غر بزنم ن............(بلند و کشیده صدا کردن اسمش)
+
× تو بگی ببخشید ببخشید. بعد دوباره گل بزنن تو بالا پایین بپری
+
× بعد من عصبانی بشم بالشو پرت کنم
+
× بعد تو باز بگی ببخشید ب
امروز برای بار چندم حروف اسمشو سرچ کردم اما نبود این آیدی دیگه وجود نداشت.نبودنش و این‌که می‌دونم می‌تونم پیداش کنم و باهاش حرف بزنم اما جرئتش رو ندارم اذیتم می‌کنه و بهم احساس ضعف می‌ده.
دلم می‌خواد برم باهاش حرف بزنم، بهش بگم متاسفم که با احساسات نپخته‌م و هیجاناتی که همیشه ادعای کنترلشون رو دارم اما حقیقت این نیست بهت فرصت حرف زدن ندادم و فقط گفتم نمی‌دونم چرا این‌جام.
فقط فرار کردم بدون این‌که صبر کنم بدون این‌که به تو هم فرصت حرف
اون استادی که ازم دیروز تشکر کرده بود ؛ زنش در حال حاضر استاد خودمه :)) 
اونقدر باهام خوب شده ،که امروز عین اتند ها ساعت ۸ و نیم رفتم بیمارستان ، ساعت ۹ و نیم اومدم خونه :))) استادم گفت برو استراحت کن کاری نیست باهات ، تازه یک هفته ی تمااام هم میرم مرخصی هفته ی دیگه :))) 
یه مزه ای داد که نگو :)) 
حالا اومدم خونه وسائلم رو پرت کردم یه گوشه اومدم برم تو اتاق دیدم یا ابِلفَضل یه سوسک دم در حمامه ! 
من موندم با این هیبتم که به هرچیزی دست میزنم ، چرا توانایی
دوست داشتم بگویم دقیقا از ساعت  بیست و چهل و هفت دقیقه یکشنبه یکم دی ماه و با دیدن یک عکس، که عقل می گوید " کمکم کن" درونش موج می زد، یکی از شب های قشنگ زندگی ام تبدیل شد به کابوس تقریبا یک ماهه ام، یک ماه است توضیح می دهم نه مریض نیستم، به دکتر احتیاج ندارم و هر بار که پدهای خونی توی سطل های دستشویی های زرد و کثیف خوابگاه را می بینم سه بار معده ام را تا گلویم بالا می آورم و چشم هایم را به کثافت های دیگر می دوزم.دوست داشتم صاحب عکس را پیدا کنم وبا د
تو کجایی وقتی اشکمو به خاطر دوست داشتنت درمیارن؟ وقتی میخوان به جای من ازت انتقام بگیرن درحالی که من بخشیدمت و رهات کردم تو کجایی ساعت سه و پونزده دقیقه شب؟ به چی فکر میکنی؟ با کی حرف میزنی؟خوابی؟ بیداری؟ روزات چجوری تموم میشن؟ امتحانات چجوری پاس میشن؟ تو کجایی الان که هم باید به خاطر جدا شدن ازت زجر بکشم هم به خاطر اینکه یه دوست روانی دارم که سر تو اذیتم میکنه؟ تو کجایی که بهت غرشو بزنم تو کجایی که حرفمو گوش کنی بگی چشم هرچی تو بگی تو کجایی ک
چشمم به ساعت است و مدام دقیقه‌ها و ثانیه‌ها را می‌شمرم. دوست دارم همینطور دور اتاق قدم بزنم و هر از گاهی نگاه به ساعت کنم. دوست دارم از پنجره خورشید را دید بزنم که ببینم هنوز می‌تابد یا پنهان شده در پشت قلمرو شب.
می‌دانی عزیزم ؛ چشم انتظاری لذت بخش است ، اگر برای تو باشد.
دلم می خواد پنج سال بخوابم. دلم می خواد همه چی رو بذارم پست سرم و برم یه جایی که هیچ کس من رو نمی شناسه، اسمم رو نمی دونه و منتظرم نیست. دلم می خواد سوار قطار شم و برم تبریز. می خواد وقتی موسیقی می شنوم؛ گوشهام درد نگیره. دلم می خواد یکی برام شعر بگه، برام نامه بنویسه. یکی باشکوه دوستم داشته باشه؛ جوری که بپذیرم همین جوری هم خوبم و از جهان نترسم. دلم می خواد برم بالای کوه داد بزنم، اونقدر داد بزنم که صدام دیگه بالا نیاد. دلم می خواد با اینکه گوشها
باران می‌بارد. همه چیز زرد و سیاه است. آرزو می‌کنم یک قطره باران باشم. ببارم. بوزم. بیایم پایین. رو تن خشک خیس یک برگ. با او حرف بزنم. حرف بزنم و بشنوم که قطره‌ی زیبایی هستم. تو راهرو دختری می‌بینم که موهاش آبی‌ست. دوست دارم با تو حرف بزنم. به او می‌گویم موهاش زیباست. می‌گردم دنبال اسم آن فیلم که دختر موهاش را آبی کرده که به برگ بگویم آن را ببیند. سُر می‌خورم. برگ رفته است. دنبال او می‌گردم. گم شده است. رفته‌ام. پله‌ها را. سراشیب را. رو به پایین.
امروز سه شنبه 23 اردیبهشت 99 هست. هنوز کسی در مورد کنکور 1400 و تغییرات احتمالیش چیزی نمیدونه البته طرح آ.ت.ت به احتمال قوی برای همیشه لغو شده و حداقل سال 1400 کنکور ارشد به همون روال سابق برگذار میشه.
برنامه ریزی و منابعم مشخصه اما قبل از اینکه در مورد برنامه ریزیم حرفی بزنم دوست دارم یه مدت بگذره، و بعد از قطعی شدنش راجع بهش حرف بزنم.
اما در مورد منابع سعی میکنم به تدریج درس به درس در مورد منابع و شیوه مطالعشون بنویسم.
از درس نظریه زبانها و ماشین شر
 
 
ورزش به من آموخت...
 
فرصتهای زندگیم محدود هستند...
 
مثل تعداد هر حرکت.      
 
به من آموخت...                         
 
هر چیزی بیش از حد به من آسیب میرساند ....                                 
 
مثل تعداد تکرارهای هر حرکت.      
 
آموخت که ...                                
 
هیچوقت نمیتوان گفت به آخرین
 
نقطه موفقیت رسیده ام ...                      
 
مثل وزنه هایی که میزنم هر بار میتوانم
 
سنگین تر بزنم ،،،...                   
خلاصه از رمان ملینا : 
ملینا- مامان! مامان کجایی؟مامان- اینجام مامان جان، چی شده چرا جیغ میزنی؟ملینا- مامان قبول شدم تربیت معلم، بلاخره به آرزوم رسیدم خدایا شکرت. وای خیلی خوشحالم.مامان- الهی دورت بگردم مادر، خدارو شکر که قبول شدی دخترم. بذار زنگ بزنم به بابات خبر بدم خوشحالش کنم.ملینا- باید جشن بگیریم مامان، شما قول دادی.مامان- حتما، بیا، بیا بشین ناهارتو بخور منم زنگ بزنم به بابات بهش بگم.مامان رفت و منم یه لقمه بزرگ برا خودم گرفتم و با حرص ش
بعد از پنج ماه، هنوز تو محیط کار باید عینک بزنم 
رنگ شیشه های عینکم عملا فرق کردن و برای این کار هزینه دادم :( 
مدام قطره می ریزم و از یه طرف مجبورم این کار رو بکنم از اون طرف این کار باعث وابستگی چشمم میشه 
یا هم باید تو محیط کار عینک بزنم تا چشمم خشک نشه 
هی خدا 
اوایل با خشکی میساختم و می گفتم طبیعیه و به همه پیشنهاد می دادم 
اما الان همه ش به همه میگم عمل نکنین و سر بی درد رو دستمال نبندین 
هرررررر کاری انجام میدم همینه 
هی شکر 
مثل ازدواجم که
لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلم چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم کاش می شد که شما نیز خبردار شوید لحظه ای از من و از دردِ کهنسال دلم از سرم آب گذشته ست مهم نیست اگر غم دنیای شما نیز شود مالِ دلم عاشق ِ نان و زمین نیستم این را حتما بنویسید به دفترچه ی اعمال دلم آه ! یک عالمه حرف است که باید بزنم ولی انگار زبانم شده پامال دلم مردم شهر ! خدا حافظتان من رفتم کسی از کوچه ی غم آمده دنبال دلمنجمه زارع
+خیلی شعر خوبیه...
اینکه من گاهی حواسم به کارایی که م
مینویسم. یه روز بخون.
حداقل من به این امید مینویسم. :)
 
دیشب کابوس دیدم.
و یه جوری نصفه شبی بغض کردم که خودم به حال خودم گریم گرفت:)
 
2 دی شناختمت. پارسال.
و کن فیکون شد دل لامصبم.
 
 
آه. یاد ب ا د.
 
الان یادم افتاد.
کاش برات کادو میگرفتم تولدت.:)
حیف.
خیلی چیزا دستامو بسته بود. خیلی چیزا.
 
ولی الان که رو به راه شدم.
تو دیگه منو نمیخوای.:)  زیبا نیست؟ :)
 
د ا ر م   د    ق   میکنم  :      )
 
کاش برات یه ماشین تحریر میگرفتم.:)
 
نامبرده جانم.
من برات کافی نیست
دوست دارم برم باشـ(ون) حرف بزنم ولی خب نمیشه، بیش از پیش بینمون دیواره
اقلا حالا حالا ها نمیشه، و خب بعد ازینم دیگه اونقد فاصله‌ست که نمیشه
حیف شد.
-
بابا هر وقت کلّه ظهر میخواستم برم بیرون همینو میگف، میگف آفتاب میخوره فرق سرت ازینی که هست خرابتر میشه :))
-
از حرفا و رفتارام میترسم گاهی، نشونه چند رنگی میبینم توشون چون شاید، خودمم با خودم غریبه‌م و نمیدونم چی منم چی نیستم
-
حس بر باد رفتگی هویت دارم 
کدوم هویت؟ :))

بدون وجود قواعد از هم می‌پاش
گاهی حین کار با لپ‌تاپ، وقتی توی خانه تنها وسط حال دراز کشیده‌ام، ناگهان به جن یا عزرائیل پشت سرم فکر می‌کنم و قلبم تند می‌زند. یک ثانیه چشمم را به مقابل می‌دوزم و فکر می‌کنم و وقتی خطر حضورش را کاملا درک کردم، سه ثانیه مهلت دارم بلند شوم و خودم را به نزدیک ترین دیوار برسانم. به آن تکیه بزنم و لپ‌تاپ را بگذارم روی پا، نگاهی به اطرافم کنم و دوباره زل بزنم به لپ‌تاپ و نفسی عمیق بکشم که این بار هم خطر رفع شد.
.
الصاقیه: هرچه فاصله با دیوار کمتر
❤️ دلــــــــــــــــنوشته ...❤️
 زندگیِ بی مهدی...
دست به قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم 
اما نشد...
خواستم از "دردم" بگویم
دیدم دردِ شما ، خودِ (( من )) م...
خواستم از "بی کسی" ام حرف بزنم
دیدم (تنها) تر از شما در عالم نیست...
خواستم بگویم" دلم از روزگار گرفته"
دیدم خودم در (خون به دل) کردنِ شما کم نگذاشته ام
قلم کم آورد...
به راستی که وسعت (( مظلومیت )) شما قابل اندازه گیری نیست
در ساعت ۱۰ شب پنجشنبه، لیست مخاطب های موبایلم را سه بار بالا پایین کردم و هیچکس را نداشتم تا با او حرف بزنم.بعد یک عکس از گالری ام را انتخاب کردم.حرف هایم را پایینش کپشن کردم و خواستم اینطوری حرف هایم را زده باشم،اما آن کپشن هرگز منتشر نشد چرا که در لحظه ی آخر یادم افتاد مامان را با این حرف ها ناراحت می کنم و مامان در شهر دیگری ست و مامان بغض می کند و مامان دلش می گیرد و می لرزد و فشارش بالا می رود...از مامان که بگذرم باقی فالوورهایم را هم از یاد گ
دلم اونقدری گرفته که برم سراغ آینه و زل بزنم به اون دو تا حفره ی معصوم و بی روح که بار غصه های عمر من و به دوش می کشن..
اون دوتا زبون بسته که مثل بقیه اعضای بدنم دلم براشون ریش ریشه
اعضایی که می تونستن مال کسی باشن که خیلی بهتر از من بهشون برسه
حیف!.. طفلکی ها به نام من سند خوردن و محکومن به تحمل
اگر زبون داشتن حتما تا حالا از من به هر کجا و هر کسی شکایت برده بودن..
 
دلم اونقدری گرفته که برم پشت پنجره ی بلند نشیمن بایستم و از ورای برج های بلند و مزاحم
 
هیچ غمی بزرگتر از این نیست، که نتونی کسی رو برای حرف زدن پیدا کنی!هیچ کس نیست برای این که باهاش حرف بزنم یعنی هست ولی خب مسخره می‌کنند و یا شروع می‌کنند به پند و اندرز دادن و اینکه ما هم مشکل داریم و از همه مهمتر اینکه خیلی از حرف هارو به همه کس نمی‌توان زد وگرنه یه دفعه براشون میشی یه موجود ترحم برانگیز و شروع می‌کنند بهت ترحم کردن برای اینکه به خودشون اثبات کنند آدم خوبی هستند و بعد یه دفعه ازت خسته میشند و تبدیل میشی به موجودی که تو اون ه
دیگه چجوری بهش بفهمونم دوسش دارم؟چرا هی ی بهونه ای برای دلخوری پیدا میشههه؟چرا امروز انقدر روز ***بود قلبم داره میترکه از درد...از اینکه ناخواسته زخم میزنه به قلبم...چقدر بهش بفهمونم؟تا کجا زار بزنم تا بفهمه هیچکس تو زندگیم مثل اون نیست؟چقدر زار بزنم تا بفهمه به خاطر اون بود اون سرم لعنتی رو نکندم...پست اولم تو این وبلاگ رو برید ببینید...اون روز  رو تخت ک بودم...وقتی پرستاره بهم گفت دستتو تکون نده فقط به این فکر کردم انقدر تکون بدم تمام رگام پاره
مثل خری شدم که تو گِل گیر کرده. یا شاید شبیه کسی که افتاده توی باتلاق. 
دست و پا بزنم زودتر خفه میشم. دست و پا نزنم، کمی دیرتر. در هر صورت خفه شدنم قطعی هست.
دیگه نه فیلم و سریالی منو سرگرم میکنه و نه آهنگی منو شاد.
این روزها فقط نفس میکشم. جسته گریخته یه غذایی میخورم و عصرها راه میرم.
همین و بس. 
حتی حوصله نگاه کردن به اطرافم رو ندارم چه برسه به اینکه بخوام با کسی حرف بزنم.
حتی حال و حوصله ندارم به کسانی که اونها رو دنبال کردم سر بزنم و کامنتی بذارم.
و من از عدالت خدا و ازینکه ده سال و نیمه صدامون را نمیشنوه گریه میکنم و بغض دارم.. دلم میخواد برم یه جا و اینقدر داد بزنم و جیغ بزنم که از حال برم. کاش مشکلمون قابل حل بود هر چند اگه خدا لطف کنه فشار روحی را میتونه کم کنه ولی حسرت و دلتنگی عزیزمون همواره هستدلم برای عزیزمون تنگ شده و ۵/۵ ساله صدا کردنش شده حسرت وجودش را دیگه نگمممممم:////

ساعت ۱۹:۴۳ نوشت: بعد بغض و گریه، فقط پیاده روی و خارج شدن از خونه میتونست آرومم کنه
اولین پیاده روی من و ب در سال
بعد عمری پا شدم رفتم کلاس زبان آخرش این شد ! 
معلمه یه طوری رفتار می کنه که انگار من اصلا وجود ندارم 
من واقعا می خواستم تو کلاس شرکت کنم , به سوال ها جواب می دادم,سعی می کردم حرف بزنم 
اما انگار من اضافی ام 
امروز از بس دستم رو بالا بردم برای جواب دادن که خسته شدم 
نمی خواد من حرف بزنم 
با اینکه ردیف اول می شینم وانمود می کنه منو نمی بینه 
جلسات قبل هم که هنوز ممنوع الصحبت نشده بودم یه اشتباه جزیی هم داشتم میزد تو حرفم 
در حالی که برای بقیه ی کلا
دانلود آهنگ حتی فکرشم نکن یه روزی جا بزنم
دانلود آهنگ پازل باند مینوسیم امضا میکنم میمونم
Download Music Puzzle Band Donyam Shodi

در این پست برای شما دانلود آهنگ شاد دنیام شدی رفت را با بالاترین کیفیت برای دانلود قرار دادیم
انتقادات و پیشنهادات خودتون در مورد سایت و نظرتون رو در مورد آهنگ از بخش نظرات برای ما بفرستین

دانلود آهنگ حتی فکرشم نکن یه روزی جا بزنم / دانلود آهنگ پازل باند مینوسیم امضا میکنم میمونم
جدن توی این عمر کوتاه به بیست نرسیده م، حداقل از سنی که یاد گرفتم حرف بزنم - و اینطور که از شواهد بر میاد خیلی هم زود بوده - یاد ندارم دلم میخواسته حرفی بزنم و نتونسته باشم. منظورم از لحاظ چیدن کلمه ها تو ذهن کنار هم و تبدیل کردنشون به صوته. تا یه سنی که کلن محدودیتی نداشتم. ابتدایی از مدرسه که میومدم انقدر حرف میزدم که مامانم ازم خواهش میکرد یکمی ساکت بشم. اما خب بعد یه سنی هم فقط جمله ها توی ذهنم مرتب می شدن، خیلی هاش به صوت تبدیل نمیشد، در بهتری
دیشب از سر دلتنگی بهش گفتم می خوام باهاش حرف بزنم ولی یادم رفت. با این که دیشب هم بهم پیام داده بود باز یادم نیومد که خودم خواسته بودم باهاش حرف بزنم و جوابش رو ندادم!
نگرانم بود یا هرچی، صبح که به زحمت از اون خواب بد، -خوابی که توش زدم تو صورت بهترین دوستم - بیدار شدم، دیدم روی صفحه ی گوشیم +99 تا میس کال و مسج دارم ازش... یک کم نگران کننده بود، نبود؟
توی آخرین مسجش نوشته بود: مگه نگفتی می خوای باهام حرف بزنی؟ من کل شب منتظرت بودم و هنوز هم منتظرم، ب
تجربه‌ی عجیبی رو دارم زندگی می‌کنم.  نه می‌تونم یه دل سیر خمیازه بکشم، نه با خیال راحت و هر اندازه که می‌خوام قدم بردارم! نه می‌تونم غلت بزنم و نه می‌تونم بدون درد سرفه کنم یا حتا موهام رو شونه بزنم. دست اندازا و چاله‌های توی خیابون رو می‌فهمم! مثلن از خونه تا مطب ۷ مدل دست انداز داشت. اولی رو با درد عجیبی گذروندم و برای دومی یاد گرفتم با دستم گردنم رو محکم نگه دارم! از این که فعل هارو مجبورم از نو بچینم و برای هر حرکت از قبل فکر کنم انرژی کم
آنفلوآنزا
می‌ترسم و می‌لرزم و هیچم ثمری نیست
وز دایره‌ی سبز سلامت خبری نیست
نی پاستا خورم، نی پلو و نی شکلاتی
در باسلق و شیرینی من هم شکری نیست
روغن که به کل حذف شده از کلماتم
دانم که به حالم همگی جز ضرری نیست
کم قرص نخوردم که کنم ریشه‌کن این درد
افسوس که جز تلخ‌زبانی اثری نیست
سوزن بزنم تا که کند درد مرا کم
خود درد فزوده وَثَرَش آن قَدَری نیست
گه سرد شوم چون پولوتون، گه چو عطارد
اما چه کنم، در دو مدارم قمری نیست
بارَد ز یکی منفذ بینی، تو بگو
فقط بگردید تو دنیا و فکر کنید ازین دست سوالا به ذهنتون برسه بپرسید 
:| اینجور مواقع حس سیامک انصاری بهم دست میده،دوست دارم زل بزنم تو لنز دوربین و تمام غم و بدبختیمو بریزم تو عمق نگاهم بلکم مخاطب بفهمه دردمو.
حس بایکوت شدن بهم دست داده.نزدیک‌ترین کسایی که میتونستم باهاشون حرف بزنم یا باهام صجبت نمیکنن،یا قهرن،یا سرشون شلوغه...حق هم دارن.
نمیدونم کی میرسه که حالم خوب بشه و بتونم یه متن قشنگ و دلی بنویسم.
شاید باید به اینکار به دید یک وظیفه نگاه
اینکه هیچ کسی نیست براش حرف بزنم و همه چیز برای خودمه داره خفم میکنه ، دلم میخواد ساعت ها زار بزنم و داد بزنم
هیشکی نمیدونه من چقدر خستم و داغون
هیشکی درکم نمیکنه
انگار میگم و میخندم همچی خوبه ، به نصفّ آدمای اطرافم ازین بیخیال بودنشون حسودیم میشه ، قبلا از مرگ میترسیدم و ازش فرار میکردم
ولی میخوام بگم، تنبیه خدا بدتر از این دنیاست؟
چقدر مگه قراره تو جهنم عذاب بده... ها؟!
من میترسم ازروزایی که در انتظارمه...
کاش بی درد بمیرم... بی درد... 
غصه هارو
اینکه هیچ کسی نیست براش حرف بزنم و همه چیز برای خودمه داره خفم میکنه ، دلم میخواد ساعت ها زار بزنم و داد بزنم
هیشکی نمیدونه من چقدر خستم و داغون
هیشکی درکم نمیکنه
انگار میگم و میخندم همچی خوبه ، به نصفّ آدمای اطرافم ازین بیخیال بودنشون حسودیم میشه ، قبلا از مرگ میترسیدم و ازش فرار میکردم
ولی میخوام بگم، تنبیه خدا بدتر از این دنیاست؟
چقدر مگه قراره تو جهنم عذاب بده... ها؟!
من میترسم ازروزایی که در انتظارمه...
کاش بی درد بمیرم... بی درد... 
غصه هارو
این چند روز حسابی درگیر کار کَنده کاری و لوله کشی برای تنها اتاق خونه بودیم ، بهرحال هوا داره روز به روز سرد و سردتر می شه و نیاز به بخاری توی اتاق هم به شدت احساس می شد .. جایی که برای هواکش بود رو شروع کردیم به کندن تا رسیدیم به سقف ، با یه تیزبر که می تونم بگم حداقل 10 کیلو بود و با هیکل ورزشکاری :| داشتم از زیر به سقف ضربه می زدم تا برسم به پشت بوم دیدم کار خیلی سختی هست و رفتم بالای پشت بوم که از اونجا ضربه بزنم . سنگینی تیزبُر و وجود جاذبه زمین با
همیشه دلم میخواسته با کسی حرف بزنم از ته دلم حرف بزنم هرچه واژه لعنتی که توی سلول به سلول بدنم دارند میچرخند را بالا بیاورم و برای یکبار هم شده احساس کنم سبک شدم احساس کنم چیزی مغزم را نمیخورد 
ولی آدمها نمیخواهند گوش بدهند آنها فقط میخواهند جوابت را بدهند و به تو اثبات کنند که از تو بدبخت ترند آنها میخواهند نصیحتت کنند من با آدمهای زیادی حرف زدم 
هیچ کدامشان به معنای واقعی کلمه هیچ کدامشان حتی خود لعنتی ام نمیخواهند گوش بدهند و آدم نمیداند
ولش کن کی چی گفت این چی گفت اون چی گفت ♫فامیل چی گفت و ولش کن نه نه ولش کن رفیقو ولش کن ♫خودمونو بچسبیم پیر شدیم کی اومدو ولش کن ♫هرچی میخوان بده برن جهنممو بهشت کن منو دیگه تنها نذار بده دلمو بهش قول ♫که تا ته راه پیششی بکن شبو خوشگلش تو حرف و حدیثو ولش کن ♫من یکم بین اینا همه زندگی چش خورد این تنو بگیرو بده نفس بهش تو ♫بده یاد من عشقو استرسمو کمش کن یا که برو ولم کن حرارتی که مال منه رو برو بده به مردم ♫هر عادتی که بده مال من تو که خوبی در کل ب
یک گزینه توی اینستاگرام هست که یک وقت هایی دلت می خواهد سراغش بروی و محکم رویش بزن.آخ نمی دانی چقدر می چسبد وقتی روی این گزینه می زنی و بعضی ها را شوت می کنی بیرون.اما همان وقت ها هرچی صفحه و پست ها را بالا و پایین می کنی ، می بینی ردی از آشناییت و فامیلی وسط هست.بعد هی با خودت میگی بزنم گزینه رو؟..نزنم گزینه رو؟..بعدا می گی بابا بگذار بزنم گور بابای رفاقت و فامیلی،خسته شدم از حرف های بی مفهوم و جنگ های درونی اش که ریخته توی پیجش و تا میای گزینه را
خواهرم با یک بشقاب شیربرنج آمد داخل اتاق. یکی دو ساعت پیش هم یک بشقاب دیگر شیربرنج خورده بودم؛ اما مادر بقیه اش را دور نریخته بود. گاهی در هفته، شام مان می‌شود شیربرنج. خلاصه، قاشق اول را که در دهان گذاشتم، دیدم مثل همان قبلی بی مزه است و تازه، کمی هم سرد شده. خواستم پیش خودم نق بزنم و از شیربرنج تکراری مادر گله کنم که یک آن، چشم های مادر از درِ ذهنم آمدند تو؛ دست های خسته ی او نیز. پیش آنها خجالت کشیدم گله کنم و نق بزنم. با خودم گفتم طور دیگری با
سالی که گذشت از پرتجربه‌تربن سالهای عمرم بود تا به الان، سالی که در ابتداش حتی قسم می‌خوردم به اعتبار و اعتماد آدم‌هاش که الان بسی پشیمانم، سالی که میگفتم بدون فلان جا یا فلان فرد یا فلان دوست و فلان فامیل دنیا سخت میشه و من زندگی بدون اینا رو نمی‌خوام الان به جایی رسیدم یا مرا به جایی رساندند که از کارهای کرده و نکرده‌ام پشیمان شده‌ام! گاهی می‌خواهم فریاد بزنم که مگر خودت شاهد نبودی چه بر سرم آمد و یا آوردی پس این همه اصرار برای ماندنم ب
بهم گفت هدفت از زندگی چیه؟
گفتم. نمیدونم خیلی هدف دارم اما مهمترینش داشتن آرامشه و لذت بردن از زندگی...
رقت تو فکر برگه های روی میزشومرتب کرد و گفت ولی ما هیچ هدف و انگیزه ای نداریم ، فقط میایم شرکت صبحمون شب بشه. انگیزه خونه رفتن هم نداریم ...
دلم میخواست بیشتر باهاش حرف بزنم و بگم تو این شرایط هم میشه امید داشت و همه چیز بستگی به خودمون داره ، اما یه لبخند زدم و گفتم درست میشه 
دلم نخواست فقط حرف بزنم و شعار بدم ، گفتم بشینم ببینم خودم واقعا دارم
دلم می خواهد مکانی را بیابم و تا دل تقاضا دارد غر بزنم . آنقدر غر بزنم که دیگر جایی برای شکایت باقی نماند  . راستش را بخواهی مغزم از مشتی افکار پوچ دچار اسپاسم شده . به جایی نیاز دارم که همه را دور بریزم . وقتی به خودم بیایم که بتوانم نفسی عمیق بکشم. حال و هوای این روزهای من به کابوس شباهت دارد . یا شاید به نهالی عقیم تبدیل شده ام که برگ و باری نمی دهد . شاید هم تنهایی بلایی شده که احساس نامساعدی داشته باشم. هر چه که هست، دوست داشتنی نیست. همین احساس

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها